17

خطاهای شناختی

خطاهای شناختی       

 

باعث تحریف ما از واقعیت رویدادها می شوند                     
 

mind reading ذهن خوانی

در این فکر ناکارآمد منفی، شما فرض را بر این می گذارید که می دانید آدم ها چه فکر می کنند و منظور و نیت ذهنیشان چیست

بدون آنکه شواهد کافی در مورد افکارشان داشته باشید.

مثلاً، “منظورش از این کارش اینه که ……….”

” نیتش اینه که ……………………”

” الان همسرم داره به این فک میکنه که …………….”

 furtune telling  پیش گویی منفی

در این فکر ناکارآمد منفی، آینده را بصورت منفی پیش بینی می کنید. پیش بینی می کنید که اوضاع بدتر خواهد شد یا خطری در پیش است

مثلاً “در امتحان قبول نخواهم شد” یا “این شغل را به دست نخواهم آورد”

Catastrophizing  فاجعه سازی

شما بر اين باوريد كه آنچه كه اتفاق افتاده است يا اتفاق خواهد افتاد آنچنان دردناك و غيرقابل تحمل خواهد بود كه شما نمي توانيد آن را تحمل كنيد . مثلاً: "اگر در امتحان رد شوم، وحشتناك است

labling برچسب زدن

يك ويژگی منفی خيلی كلی را به خود و ديگران نسبت می دهيد. مثلاً: “من دوست داشتنی نيستم” يا -او بی لياقت است
برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ چیز است
به جای اینکه بگویید«اشتباه کردم». به خود برچسب منفی می زنید: «من بازنده هستم». گاه هم اشخاص به خود برچسب «احمق» یا «شکست خورده» و غیره می زنند. برچسب زدن غیر منطقی است، زیرا شما با کاری که می کنید، تفاوت دارید. انسان وجود خارجی دارد اما «بازنده» و «احمق» به این شکل وجود ندارد

discounting positives  دست کم گرفتن جنبه های مثبت

مدعی هستيد كه دستاوردهای مثبت شما يا ديگران ناچيز و جزئی هستند. مثلاً: “اين وظيفه زن خانه است، بنابراين وقتي به من توجه مي كند كه شق القمر نكرده است “. “اين موفقيت ها كه مهم نيستند، خيلی آسان به دست آمدند”.

افرادی که دارای این نوع تفکر غیر منطقی هستند، توجه زیاد و با ارزشی به جنبه ها ی مثبت زندگی خود ندارند و همیشه نکات مثبت را برای خود بی اهمیت جلوه می دهند.

با بی ارزش شمردن تجربه های مثبت، اصرار بر مهم نبودن آنها دارند. کارهای خوب خود را بی اهمیت می خوانند، معتقدند که هر کسی می تواند این کار را انجام دهد. بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را می گیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق می دهد.

negative filter فیلتر منفی

تقریباً منحصراً بر جنبه های منفی متمرکز می شوید و به ندرت به جنبه های مثبت توجه می کنید

مثلاً: اگر نگاهی بیاندازید متوجه می شوید چه تعداد آدم هایی هستند که مرا دوست ندارند
افرادی که دارای این نوع افکار هستند تحت تاثیر یک حادثه منفی همه واقعیت را تار می بینند. به جزیی از یک حادثه منفی توجه می کنند و بقیه را فراموش می کنند. عدم توانایی در دیدن بخش های مهمتر این حوادث، عاملی است که ذهن ما را درگیر می کند. شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر می کند.

overgeneralizing تعمیم افراطی

صرفاً براساس یک رویداد خاص ، یک الگوی کلی (فراگیر) منفی را استنباط می کنید

مثلاً: این اتفاق همیشه برای من پیش می آید، همه زنها بخاطر پول ازدواج میکنن، همه مردها خیانت میکنن

هیچوقت روز خوش نداشتم، همیشه منو نادیده میگیری ....و 

افرادی که این نوع خطا را در افکار دارند ز کلمات { همیشه-همه جا- همه آدما- هیچکس- اصلا- هرگز- هیچوقت و ….} زیاد استفاده میکنند

dichomtus thinking تفکر دو قطبی

آدم ها یا اتفاق ها را به صورت همه یا هیچ می بیند. مثلا : یا دانشگاه شهیدبهشتی و رشته پزشکی، یا اصلا دانشگاه نرم بهتره

در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است. فرد یک رفتار، فکر، موفقیت، پدیده یا موضوع را کلا سفید یا سیاه می بیند.

هر چیز کمتر از کامل، شکست بی چون و چراست. عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار، یک فعالیت و یا یک امتیاز ، آنها را از مزایای آن امر محروم می کند.

به طور مثال عده ای این نوع تفکر را دارند که یا باید فلان ماشین را داشته باشند یا اصلا هیچ ماشینی را نمی خواهند

should باید اندیشی

در نظر گرفتن یک سری بایدها/نبایدهای  خیلی خشک و غیر انعطاف پذیر که برای خودتان یا دیگران وضع میکنید و در حالت افراطی کمالگرایی نامیده می شود.

باید باید باید رتبه ۱ کنکور بشم ،

  باید تا سال بعد میلیاردر بشم،

نباید هیچکس ازمن ناراحت بشه،

من نباید هیچوقت غصه بخورم یا بی پول بشم،

باید همه مرا بفهمند.

personalizing شخصی سازی

به خاطر اتفاقات ناخوشایند منفی، تقصیر زیادی را به صورت غیر منصفانه به خود نسبت می دهید و به این موضوع توجه نمی کنید که

دیگران باعث اتفاقات خاص می شوند.

مثلاً “ازدواجم به بن بست رسید، چون من شکست خوردم”.

اگه بیشتر بهش رسیدگی میکردم شاید زنده می موند

مقصر دانستن

فرد دیگری را منبع اصلی احساسات منفی تان می دانید و مسئولیت تغییر خودتان را نمی پذیرید

مثلاً “تقصیر اوست که من الآن این گونه احساس می کنم” 

“تمام مشکلات من تقصیر والدینم است”.

مقایسه غیر منصفانه

اتفاق ها را براساس استانداردهایی تفسیر می کنید که واقع بینانه نیستند

به این ترتیب که به افرادی توجه می کنید که بهتر از شما عمل می کنند و در نتیجه خودتان را در مقایسه با دیگران حقیر و پست می بینید

مثلاً: او در مقایسه با من موفق تر است

“دیگران بهتر از من امتحان دادند”

همیشه پشیمان بودن

تمرکز و اشتغال ذهنی با این که من می توانستم بهتر از این ها عمل کنم به جای توجه به این که من الآن چه کارهایی را می توانم بهتر انجام بدهم

مثلاً: “اگر تلاش کرده بودم می توانستم شغل بهتری داشته باشم” 

“کاش این حرف را نمی زدم”.

کاش هیچوقت فلان کار را نمی کردم.

 what if چه می شود اگر ...

مدام درگیر این جملات هستید که

  اگه فلان اتفاق بیفته چی؟ اگه مریض بشم چی؟ اگه قبول نشم چی؟ نکنه بهم خیانت میکنه؟ نکنه فلانی مریض بشه؟ نکنه …..

این خطای شناختی سرچشمه بسیاری از اضطراب ها، استرس ها، وسواس ها، ترس ها و غیره است

emotional reasoning استدلال احساسی

اجازه می دهید که احساساتتان، تفسیرتان از واقعیت را هدایت کنند.  مثلا : احساس افسردگی می کنم، و این یعنی ازدواجم به بن بست خورده است

یا مثلا فردی که بخاطر جدایی از نامزدش غمگین و نا امید شده است، وقتی از او سوال می شود نظرت درباره عشق چیه؟ جواب میده همش الکی و چرت و پرته

یعنی در واقعیت “عشق” چرت و پرت نیست، اما چون این فرد احساس غمگینی می کند اینگونه درباره عشق  استدلال می کند

افرادی که دارای استدلال احساسی هستند فکر می کنند که احساسات منفی ما لزوما منعکس کننده واقعیت ها هستند

این نوع استدلال احساسی ما را از بسیاری واقعیت ها دور نگه می دارد

به طور مثال : «از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم، چون پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است»

« احساس گناه می کنم پس باید آدم بدی باشم»

«خشمگین هستم، پس معلوم می شود با من منصفانه برخورد نشده است.»

«چون احساس حقارت می کنم، معنایش این است که فرد درجه دومی هستم»

«احساس نومیدی می کنم، پس حتما باید نومید باشم»

نا توانی در تایید شواهد

 

همه مدارک یا شواهد بر علیه افکار منفی تان را رد می کنید

مثلاً وقتی این تفکر را دارید که “دوست داشتنی نیستم “

هر مدرکی که نشان بدهد آدم ها شما را دوست دارند را رد می کنید. در نتیجه افکارتان قابل رد کردن نیستند

:یک مثال 

“اگه تمام دنیا به شما بگویند که بینی زیبایی داری  بازهم فکر میکنید که مردم قصد دلگرم کردن شمارا دارند و بینی باید عمل شود

judgment focus برخورد قضاوتی

خودتان، دیگران و اتفاق ها را به جای این که صرفاً فقط توصیف کنید، بپذیرید یا درک کنید، به صورت سیاه و سفید ارزیابی می کنید (خوب و بد یا برتر و حقیر )

خودتان و دیگران را بر مبنای معیارهای دلبخواه و سلیقه ای قضاوت می کنید و به این نتیجه می رسید که خودتان یا دیگران کوتاهی کرده اید.

به قضاوت دیگران یا به قضاوت سختگیرانه از خودتان درباره خویش بها می دهید.
مثلاً “در دانشگاه خوب درس نخواندم”

“اگر تنیس کار کنم، خوب از آب در نمی آید” 

“ببین چقدر موفق است، من نیستم”.

error: